مولای من، دلم بارانی است، دلم می خواهد در جمکرانت باشم، در مقابل گنبد فیروزه ای و در کنار منتظرانت بنشینم و مرواریدی از عشق را بر گونه های ترک خورده جاری نمایم. من این جا هستم... فرسنگ ها دور از جمکران و گنبد فیروزه ای آن، اما وجود مقدست را حس می کنم که دستم را گرفته ای و مرا از لجن زار گناه و معصیت بیرون می کشی. آقای من، بیا و با آمدنت نگذار که دل هایمان بارانی و چشم هایمان گریان و دست هامان لرزان باشد.

نویسنده:لیلا بدری