سفال ماندنی، بهتر از کلامی نماندنی
نقل شده نادرشاه افشار، به سید هاشم خار کن (که از علمای بزرگ نجف بود) گفت: من تعجب می کنم که چرا این همه ثروت و شوکت و شهرت و لذت را واگذاشته و به عبادت و نیایش و خارکنی و ریاضت پرداخته ای؟ به راستی چرا از لذت روی برگرفته ای و به ریاضت روی آورده ای سید هاشم خار کن گفت: من هم تعجب می کنم که چگونه و چرا تو از آن همه لذت های عالی و ماندگار اخروی بریده و به لذت های فانی دینوی مانع لذت های عالی دینوی می شود. به راستی اگر دنیا طلای فانی باشد که نیست و اگر آخرت سفال باقی باشد (بلکه طلای باقی است) بهتر نیست سفال باقی را به طلای فانی ترجیح دهی؟ در حالیکه آخرت طلای باقی و دنیا سفال فانی است
نقش ما، در دین گریزی دیگران
نقل شده است که شیخ محمد بافقی یزدی، مدتی بسیار می گریست. شاگردانش پرسیدند: استاد مدتی است زیاد متأثر و گریانید، چرا؟ گفت: گریه ام برای دین است که این همه در دنیا غیرمسلمان و بی دین درست کرده ایم؟! پرسیدند: چه ربطی دارد؟ شما چه نقشی در بی دینی دیگران داشته اید؟ گفت: عملکرد ناشایست و رفتار ناصحیح و گفتار نامطلوب ما باعث شده این همه غیر مسلمان به اسلام روی نیاورده و در راه نادرست خود گام بردارند، اگر ما شیعیان حضرت علی علیه السلام به راستی به آموزه های دینی خود عمل می کردیم؛ یک غیرمسلمان در دنیا باقی نمی ماند. همه مسلمان می شدند. چرا که انسان ها بر اساس فطرت خود، عشق، محبت، صحبت، عدالت، ظلم ستیزی، صداقت و معنویت که در اسلام وجود دارد را می ستایند. اگر ما به اسلام عمل می کردیم همه مسلمان می شدند
من خریدار توام
دختر با ناز به خدا گفت: چطور زیبا می آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه نکنم؟
خدا گفت: زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم...
دخترک پشت چشمی نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی ورزد ،بگذار آزاد باشم .
"خدا چادر را به دخترک هدیه داد"
دخترک با بغض گفت:با این ؟! اینطور که محدودترم .اصلا می خواهی زندانی ام کنی؟ یعنی اسیر این چادر مشکی شوم؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد :بدون چادر،اسیر نگاه های آلوده خواهی شد...هر چیز قیمتی را که در دسترس نمی گذارند .تو جواهری...
دخترک با غم گفت:آخر...آخر آنوقت دیگر کسی مرا دوست نخواهد داشت. نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه کسی به من توجه می کند.
خدا عاشقانه جواب داد:من خربدار توام !منم که زود راضی می شوم و نامم سریع
الرضاست.آدمیانند و هزار نوع سلیقه !هر طور که بپوشی و بیارایی،باز هم از
تو راضی نمی شوند! اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی ؟آن نگاه ها مصدومت می کنند
کپی از وبلاگ خواهرم..فقط خدا(تو پیوندها هست)
http://helma12.blogfa.com/
خیلی جالبتر از وب منه
بهترین تلاش، تلاش برای تغییر خود و نه دیگران است
بیشتر مجالس و نشست های خانوادگی با
گفتگوهایی همراه است که برای ایجاد تغییر در دیگران انجام می شود. همه می
خواهند دیگری تغییر کند. کسی به تغییر خود نمی اندیشد. شوهر برای تغییر فکر
و عمل همسرش تلاش می کند و زن نیز برای متحول ساختن شوهر خود تلاش می کند و
این دو برای تربیت و تزکیه فرزندان و... امّا بهترین راه تغییر دیگران،
ایجاد تغییر و تحول در افکار و رفتار خود می باشد. چه خوب وصیتی بوده این وصیت: دانشمندی وصیت کرده که بر روی سنگ قبرش
این جملات را بنویسند: کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم، وقتی
بزرگ تر شدم، دیدم دنیا خیلی بزرگه، بهتر است کشورم را تغییر بدهم: در
میانسالی تصمیم گرفتم شهرم را تغییر بدهم. آن را هم بزرگ یافتم در
سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را تغییر بدهم. اینک در آستانه مرگ
فهمیدم که باید از روز اول به فکر تغییر خود می افتادم آنگاه شاید می
توانستم دیگران و بلکه دنیا را تغییر دهم...
علت مسلمان شدن
یکی از بزرگان می گفت: در سفر به فرانسه از خانمی که مسلمان شده بود، پرسیدم: چگونه مسلمان شدید؟
گفت: من سال ها پیش مقیم الجزایر بودم، یک روز از جاده ای عبور می کردم که در کنار آن مزرعه ای بود. دیدم کسی رو به سمتی ایستاده و حرکاتی انجام می دهد. کنجکاو شدم و از دیگران پرسیدم: این حرکات چیست؟ گفتند: نماز می خواند. کنجاوتر شدم و سراغش رفتم، پرسیدم چه می کنی، چه می گویی و چه می خواهی ؟
وقتی متوجه شدم که در اسلام ارتباط با خالق این اندازه آسان و این قدر عمیق و لطیف است، تکان خوردم و این بود علت اصلی مسلمان شدن من .
نقل از: حسین دیلمی، هزار و یک نکته درباره نماز،
ای خدای باقر !علم نیست آنچه در نزد مردمان است
هنگام ورود به خاک بقیع، کفشهایت را که درمیآوری و پایت خاک این مزار را لمس میکند، دلت هم میشکند.
قبور بیسایبان مانده در برابر آفتاب، داغت را تازه میکند و بر غمی کهن و دیرین، اشک میریزی و بغض مانده در گلو را در هوای بقیع، رها میکنی.
پاسخ کریمانه
روزی مردی مسیحی قصد داشت تا با مسخره کردن امام باقر (ع) ایشان را خشمگین کند و به این وسیله برای خود و برخی از رهگذران نادان، اسباب خنده و شادی فراهم نماید. برای اجرای نقشه اش، سر راه امام قرار گرفت. وقتی امام به نزدیکش رسید، در حالی که نیش خندی به لب داشت، با صدای بلند گفت: سؤالی دارم. امام آماده شنیدن سؤال شد. مرد با بی ادبی گفت: آیا تو بقر هستی؟ و خنده احمقانه ای سر داد تا رهگذرانی هم که سؤالش را شنیده بودند، بخندند. امام باقر (ع) بدون این که ذرّه ای عصبانی شود، به آرامی گفت: نه، من باقر هستم.
مرد مسیحی که به هدف خود نرسیده بود، سعی کرد به امام طعنه بزند. بنابر این از آن حضرت پرسید: آیا تو فرزند یک آشپز هستی؟ امام باقر (ع) با این که به قصد زشت او پی برده بود، با حوصله این طور پاسخ گفت: آشپزی حرفه مادرم بود [داشتن حرفه آشپزی که عیب نیست ].
مرد نادان که دیگر نمی دانست چه بگوید، با بی شرمی پرسید: آیا تو پسر آن زنِ بد اخلاقی؟ امام آخرین سؤال بی ادبانه او را به بهترین شکل پاسخ داد: اگر تو راست می گویی، خداوند او را بیامرزد و اگر تو دروغ می گویی، خداوند تو را بیامرزد!
از پاسخ مؤدّبانه امام، مرد مسیحی مات و مبهوت شد. انگار دنیا را بر سرش خراب کردند. از رفتار خود بسیار شرمنده شد و با خود اندیشید: این شخص، بنده برگزیده خداست وگرنه هر انسان معمولی با سخنان توهین آمیز من، از کوره در می رفت و عصبانی می شد. بی تردید، دین اسلام، دین حق و حقیقت است که چنین انسان بزرگی، امام و پیشوای آن است. او به دلیل اخلاق و رفتار بزرگوارانه امام باقر (ع) همان جا به دین اسلام گروید و مسلمان شد.
به نقل از: آفتاب دانش، حسین صالح،
گنهکاری که در لحظات آخر عمر نجات یافت
روایت است: در ایام «مالک بن دینار» مردی بود که تمام عمر خود را در خرابات به سر برده و روی به خیر نیاورد و اندیشه نیکی بر او نگذشت. نیکان روزگار از او حذر کردند، تا وقتی که فرشته مرگ دست مطالبه به دامن عمرش دراز کرد. او چون دریافت وقت مرگ فرا رسیده نظر در جراید اعمال خود کرد، نقطه امیدی در آن ندید. به جویبار عمر نگریست شاخی که دست امید بر آن توان زد نیافت، آهی از عمق جان کشید و به سوی ربّ الارباب روی کرد و گفت:
«یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَةُ ارْحَمْ مَنْ لَیسَ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَةُ: ای آنکه دنیا و آخرت از آن اوست رحم کن بر کسی که دنیا و آخرت از آن او نیست.»
این را گفت و جان داد.
اهل شهر به مرگ او شادی کردند و بر جنازه او به شادی گذشتند، او را به بیرون شهر برده به مزبله انداختند و خاک و خاشاک بر جنازه اش ریختند.
مالک بن دینار را در خواب گفتند: فلانی درگذشته و به مزبله اش افکنده اند، برخیز او را از آنجا بردار غسل بده و در مقبره نیکان دفن کن.
گفت: پروردگارا! او در میان خلق به بدکاری معروف بود؛ مگر چه چیز به درگاه کبریای تو آورده که سزای چنین کرامتی شده است؟
جواب آمد: چون به حالت جان دادن رسید که نامه عمل خود را نظر کرد و چون همه را خطا دید، مُفلسانه به درگاه ما نالید و عاجزانه به بارگاه ما نظر کرد، چون دست بر دامن فضل ما زد، بر دردمندی او رحم کردیم و چنان او را بخشیدم که انگار گناهی نداشته بود، از عذاب نجاتش دادیم و به نعمت های پایدارش رساندیم، کدام درد زده به درگاه ما نالید که او را شفا ندادیم؟ و کدام غمگین از ما خلاصی طلبید که خلعت شادکامی بر او نپوشاندیم
به نقل از منهج الصادقین 8، ص 109
شراب نوشیدن از زنا و دزدی بدترست؟
از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند، شما معتقدید که شراب نوشیدن از زنا و دزدی بدترست؟
آن حضرت فرمود: آری، زیرا کسی که زنا می کند، بسا مرتکب گناه دیگری نشود، ولی کسی که شراب نوشید، هم زنا می کند، هم دزدی می کند، هم مرتکب قتل حرام می شود، و هم نماز نمی خواند.
فروع کافی ، ج 6، ص 403.
هرجا رفتم حق تعالی می دید
جنید بغدادی، مریدی داشت که او را از همه عزیزتر می داشت. دیگران را غیرت آمد.
شیخ به فراست بدانست، گفت: ادب و فهم او از همه زیادت است، ما را نظر بر آن است، امتحان کنیم تا شما را معلوم شود.
فرمود: تا بیست مرغ آورید و گفت: هر مریدی یکی را بردارید و جایی که کس شما را نبیند بکشید و بیاورید، همه برفتند و بکشتند و باز آمدند، الّا آن مرید که مرغ زنده بیاورد.
شیخ پرسید: چرا نکشتی؟ گفت: از آن که شیخ فرموده بود که جایی باید که کس نبیند و من هرجا که می رفتم حق تعالی می دید. جنید گفت: دیدید که فهم او چگونه است و از آن دیگران چگونه؟! همه استغفار کردند.
منابع : کتاب عرفان اسلامی، اثر استاد حسين انصاريان
گناه مرا غیر تو نخواهد آمرزید
گناه مرا غیر تو نخواهد آمرزید، و من بر خود نمى ترسم مگر از عذاب تو، تویى سزاوار آن که از عذاب تو بترسند، و هم شایسته آن که آمرزش از تو چشم دارند...
صحیفه سجادیه، نیایش12
" در هجوم بی امان شدائد و سختی ها ، گروهی به دامن تو می آویزند و
گروهی از دامن تو می گریزند .
مأمن و گریزگاه ما را آغوش مهربان خودت قرار ده . "
ارسالی توسط دوست خوبم..یک خبرنگار
http://soozhenegar.ir/
پروردگارا بر محمد و آل او درود فرست
و چنان کن که از هدایت شایسته بهره مند شوم و آن را با هیچ چیز عوض نکنم و از راه حق بهره مند گردم و از آن بیرون نروم،و به نیت درست دست یابم و در آن شک نکنم،
و تا هنگامى که عمرم در راه طاعت تو مى گذرد به من عمر بده و آن گاه که عمرم چراگاه شیطان شود،پیش از آن که دشمنى سخت تو به من رود آورد یا خشم تو محکم و پایدار گردد جانم را بگیر
آن كس كه با خداست گرفتار غربت و تنهايى نيست
حضرت یوسف علیه السلام می فرماید:
آن كس كه با خداست گرفتار غربت و تنهايى نيست
می دونم ای امام ساعتها که تو تنها و غریب نیستی اما...به غربت و تنهای ما رحم کن....
شعور سگ
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
اين حيوان گفت اى پيامبر خدا! من هميشه خداى مهربان را شكر مى كنم كه بهره من در اين جهان خلقت ، اين شد كه سگ شوم ، اگر انسان بى نماز بودم چه مى كردم
منبع:عرفان اسامی جلد 5صفحه8
چه کسی زاهدتر است؟
زاهد به هارون نگاه کرد و گفت: ای هارون! آیا تو زاهدتر از من نیستی؟! هارون تعجب
کرد و پرسید: چگونه؟! گفت: من نسبت به دنیا زهد پیشه کرده ام در حالی که آن فانی
است، اما تو نسبت به آخرت زهد پیشه کرده ای در حالی که آن باقی است: «فما متاع
الحیاة الدنیا فی الاخرة الاّ قلیل؛ متاع این دنیا در برابر متاع آن دنیا، جز اندکی
بیش نیست.»
به نقل از: کتاب عربی سال دوم رشته ریاضی
راه های نفوذ شیطان
به نقل از: گزیده ای از تفسیر سوره یس، نوشته محسن قرائتی
اعمال انسان
«بزرگی» پسری داشت، روزی به وی گفت: من حاجتی دارم، اگر آن را بگویم انجام می دهی؟ پسر گفت: بلی.
پدر گفت: هر شب که به خانه می آیی، اعمال روز خود را برای من شرح بده.
شب که شد، پسر مقداری از اعمال خود را ذکر کرد و از گفتن بعض دیگر خودداری نمود. پدر به او گفت: من بنده ضعیفی از بندگان خدا هستم، وقتی تو اعمال خود را نمی توانی به من بگویی، چطور در روز قیامت به خدا می گویی و چگونه اعمالت را در محضر خلایق می خوانی؟
برگرفته از: قصص الله، ج 1، تألیف: برادران میرخلف زاده
برخورد کریمانه
به نقل از: محمد امین نژاد، آب، آیینه، آفتاب، ص 56
مکافات عمل
یکی از آقایان علما می گفت: روزی در صف نانوایی ایستاده بودم که ناگهان پیرمردی فریادش بلند شد. معلوم شد پسر بچه ای شیطانی کرده و ریگ داغی را به پشت دست آن پیرمرد چسبانده است. پیرمرد همراه با جیغ و داد می خندید. گفتند: چرا می خندی؟! گفت: یادم آمد که من پنجاه سال پیش که بچه بودم در همین جا همین کار را درباره پیرمردی کردم. ریگ داغی از سنگک گرفتم و پشت دست آن پیرمرد چسباندم و امروز به مکافات عمل پنجاه سال پیش رسیدم!! فریادم برای سوختن دستم بود و خنده ام برای مکافات عمل.
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو زِجو
هر چه کاری در جهان از نیک و بد
حاصلش بینی به هنگام درو
گر شدی عاصی به امر کردگار
می شوی دائم به آتش در گرو
به نقل از: نشریه صفیر هدایت، شماره 30
امام ساعتها
شيطان در كمين است
وقتى از خواب بيدار شدم در تعبير آن به فكر فرو رفتم پيش خود گفتم: خوب
است تعبير اين رؤ يا را از خود شيخ بپرسم از اين رو به حضور معظم له مشرّف
شده و ماجراى خواب خود را تعريف كردم.
شيخ فرمود: آن ملعون (شيطان ) ديروز مى خواست مرا فريب دهد ولى به لطف پروردگار از دامش گريختم.
در همين انديشه و ترديد بودم كه ناگهان تصميم قطعى گرفته و از خريد آن جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و آن يك ريال را سرجاى خود گذاشتم
کتاب: داستان هایی از علمائ، مولف: علرضا حاتمی
کس از میزان کامل بدهی ام خبر نداشت
دانشجویی داستان دلدادگی اش به آیت الله العظمی بروجردی را چنین باز گفته است:
وقتی تازه به قم آمده بودم؛ آقا برایم شهریه فرستاد. من نپذیرفتم و گفتم: زمینی دارم که در آمدش مرا کافی است. پس از چندی خشک سالی شد. من برای گذران زندگی به قرض روی آوردم. چون میزان بدهی ها زیاد شد؛ ناگزیر فرش های خانه را جمع کردم و یکی از بازاریان را به خانه بردم تا آن را بخرد. مرد بازاری بهایی اندک برای فرش بر زبان آورد که برای پرداخت بدهی هایم کافی نبود. بازاری دیگری را به خانه بردم؛ اما او بهایی کمتر از اولی پیشنهاد کرد.
من سرگردان و مردد بودم که ناگهان صدای در مرا به خود آورد. شتابان سمت در دویدم. حاج احمد، خادم استاد، پشت در بود. او پاکتی به من سپرد و گفت: این را آقا برای شما فرستاده.
به پاکت نگریستم؛ اثری از پول در آن نبود. چون گشودم چکی در آن یافتم. چکی که مبلغ آن درست به اندازه بدهی ام بود. شگفتی وجودم را فراگرفت. زیرا جز من و خداوند هیچ کس از میزان کامل بدهی ام خبر نداشت
منابع : مردان علم در میدان عمل، جلد1، سید نعمت الله حسینی
نورى در ظلمت
يك شب كه بسيار تاريك بود و چراغى هم در مسجد روشن نبود در ميانه شب احتياج به تجديد وضو پيدا كردند و به اين جهت به ناچار از مسجد خارج شده و به سمت محلّ وضوخانه كه در قسمت شرقى بيرون مسجد قرار داشت حركت كردند.
در بين راه مختصر خوفى به جهت ظلمت محض و تنهايى در ايشان پيدا مى شود به مجرّد اين خوف و ترس، يك مرتبه نورى همچون چراغ در پيشاپيش ايشان پديدار شد كه با ايشان حركت مى كرد.آقا با اين نور به محلّ وضوخانه رفتند تطهير كرده و وضو گرفتند و سپس به جاى خود يعنى مسجد سهله حركت كردند و در همه اين احوال آن نور در برابرشان قرار داشت همين كه وارد مسجد شدند آن نور نيز از بين رفت
کتاب: داستان هایی از علماء، مولف: علیرضا خاتمی





























دادا يعني برادر و خدمتكار...