در بغداد، مردی زاهد می زیست. روزی از روزها موکب هارون با جلال و شکوه از مقابل خانه این زاهد عبور کرد. مرد زاهد، سر و صدای موکب را شنید و از خانه اش خارج شد. هارون او را دید و گفت: ای زاهد! تا کی در مساجد و عبادت گاه های این دنیا عبادت می کنی و لذت های آن را رها می کنی؟!

زاهد به هارون نگاه کرد و گفت: ای هارون! آیا تو زاهدتر از من نیستی؟! هارون تعجب کرد و پرسید: چگونه؟! گفت: من نسبت به دنیا زهد پیشه کرده ام در حالی که آن فانی است، اما تو نسبت به آخرت زهد پیشه کرده ای در حالی که آن باقی است: «فما متاع الحیاة الدنیا فی الاخرة الاّ قلیل؛ متاع این دنیا در برابر متاع آن دنیا، جز اندکی بیش نیست.»


به نقل از: کتاب عربی سال دوم رشته ریاضی